
بعضی وقتها در زندگی احساس ناامیدی به ما دست میده. احساس میکنیم هیچ هدف و مسیری نداریم و نمیدونیم به کجا داریم میریم. اوضاع وقتی بدتر میشه که سعی میکنیم برای خودمون هدفی پیدا کنیم، اما به هیچ موفقیت قابل توجهی نمیرسیم و به همین دلیل، آینده برامون تاریکتر از همیشه میشه. مدام از خودمون میپرسیم من باید چیکار کنم؟
احتمالا شما هم مثل من بارها و بارها اینجور جملهها رو در گفتگوی درونی خودتون به کار بردید. جمله هایی از این دست: «نمیدونم چی میخوام» «هدف من از زندگی چیه» «نمیدونم چی دوست دارم» «نمیدونم چیکار کنم»
اما خب، این سردرگمی و بی هدف بودن در زندگی میتونه به زودی تموم بشه و شما میتونید هدف زندگی خودتون رو پیدا کنید، همونطوری که من موفق شدم.
بذارید از تجربهی خودم براتون بگم: «من سال های زیادی توی زندگیم بی هدف بودم و به دنبال چیزی نرفتم. نه اینکه به دنبال چیزی نرفته باشم، به سمت تجربههای مختلف و یادگیری چیزهای گوناگونی رفتم اما خب بعد از سالها هیچکدوم از اونها رو ادامه ندادم و رهاشون کردم. برای همین همیشه حس میکردم در زندگی هیچ مسیر و جهتی ندارم.»
«اما در چند ماه اخیر برام اتفاقهای خیلی خوبی افتاد. متوجه شدم هدف من از زندگی چیه، باید چیکار کنم و برای چه کاری ساخته شدم. و حالا هر روز تلاش میکنم که در مسیر علایق خودم قدم بردارم، با قدمهایی هر چند کوچک»
کسی که از پلکان تاریکی درون خودش پایین میرود و آن را کشف میکند، به خورشید واقعی درون دست خواهد یافت.
– کارل گوستاو یونگ
میخوام بهتون بگم که شما هم میتونید مثل من، هدف و جهت زندگی خودتونو پیدا کنید و در اون مسیر قدم بردارید. به یاد داشته باشید که هدف زندگی بهتره با لایه های درونی شما مرتبط باشه.
و البته هیچ وقت فراموش نکنید که پیدا کردن معنای زندگی و دلیل زنده بودن ما یکی دو شبه پیدا نمیشه. پس انتظار نداشته باشید که فردا صبح جواب تمامی سوالات رو پیدا کنید.
خوبی این مسیر اینه که ما هر روز در مسیر شناخت خود و درون خودمون قدم برمیداریم و همین شناخت و کنکاش دنیای درون، باعث ظاهر شدن جواب بسیاری از سوالاتمون خواهد شد.
یک مشکل بزرگ در یافتن جواب سوال باید چیکار کنم و هدف من از زندگی چیست
خیلی از افراد نمیدونن که میخوان توو زندگیشون چه کاری به انجام برسونن، اونها با خودشون فکر میکنند که باید حتما بدونند از زندگی چه چیزی میخوان.
در حقیقت وقتی در این باره فکر میکنیم، بیشتر و بیشتر به خودمون فشار میاریم تا جوابی پیدا کنیم. در چنین زمانی نه تنها جوابی پیدا نمیشه، بلکه بیشتر و بیشتر درگیر استرس و اضطراب خواهیم شد.
شاید پیش خودمون بگیم: «من آدم مسخرهای هستم چون نمیدونم چی میخوام از زندگیم»
اما زمانی که لحظهی حال رو درک کنیم، مقدار زیادی از انرژی در وجود ما پدیدار خواهد شد. وقتی از مقاومت در برابر جریان زندگی دست برمیداریم و سرزنشهای بیهوده رو فراموش میکنیم، وقتی زندگی خود رو ریست کنید، دوباره توانایی زندگی کردن رو کسب خواهید کرد.
دیدگاه خیلی از افراد تنها با ترس پُر شده، وقتی بتونید ترس رو کنار بذارید و بدون قضاوت به تاریکترین لحظات زندگی نگاه کنید، متوجه خواهید شد اوضاع اونطوری که فکر میکنید هم بد نیست.
ترس به خاطر این دلیل ساده به وجود میآید که شما با جریان زندگی، زندگی نمیکنید – بلکه در ذهن خود زندگی میکنید.
– سادگورو
یه راهکار برای فهمیدن اینکه از زندگی چی میخوای
راهکاری که استفاده کردم این بود: به صدای قلبام گوش کردم. به این توجه کردم که چه چیزی مانع شنیدن صدای درون و خواستههام میشه.
در ابتدا تمرین ذهن آگاهی انجام میدادم. تلاش کردم که از ترسهای خودم آگاه بشم، ترسهایی که زندگی منو به چنگال گرفته بود. سپس این ترسها رو به چالش دعوت میکردم.
شما نیز به صدای قلب خود گوش فرا دهید.
ممکنه با خودمون بگیم: «اگه اینکارو انجام بدم، چه اتفاقی ممکنه بیفته؟» در چنین شرایطی به صدای قلب خود اطمینان کنید.
مطمئن باشید که صدای درون شما، تنها صدای حقیقی در دنیاست که هیچ وقت دروغ نمیگه و شما رو فریب نمیده. صدایی که عاشق شماست، این رو هیچ وقت فراموش نکنید.
از خواسته و راهی پیروی کن که به تجربه، دریافتهای از آنِ توست.
– کارل گوستاو یونگ
در مسیر غلبه بر ترس قدم بردارید، لازم نیست یک شبه تمامی ترسها رو نابود کنید. فقط کافیه هر روز یکی از ترسهای خود را به چالش بکشید. در پایان روز متوجه خواهیم شد که بیشتر ترسهایمان دروغی بیش نیست، دروغی که تنها ساخته و پرداختهی ذهن خود ماست.
گاهی اوقات به این نیاز داریم که در مسیر علایق خود حرکت کنیم، یعنی امروز دوست داریم چه کاری انجام دهیم و چه چیز جدیدی رو تجربه کنیم.
فراموش نکنید که خواستههای یک انسان هیچ وقت از بین نمیره. ما تنها میتونیم برای مدتی خواستههای خودمون رو ساکت کنیم اما این خواستهها هرگز خاموش نخواهند شد.
3 راهکار برای کشف علایق فردی
حالا میرسیم به این سوال اصلی: چطور علاقه خود را بشناسیم؟
برای شناخت علاقه خود هیچ فرمول ثابت و معینی وجود نداره. تنها به یاد داشته باشید که شما متخصص خودتان هستید و این تنها شما هستید که میتوانید به خودتون کمک کنید.
در ادامه با 3 راهکار برای شناخت علاقه فردی آشنا خواهیم شد. به این راهکارها به چشم یک گارانتی نگاه نکنید، روشی که با خودتون جور در میآید رو انتخاب و اون رو تست و آزمایش کنید.
1- سکوت را تجربه کنید
گاهی اوقات احساس سردرگمی به شما دست میده یا فکر میکنید که نمیدونید باید چه کاری انجام دهید، در چنین زمانی بهتره سکوت رو امتحان کنید. با تجربهی سکوت به ذهن خود اجازه میدهیم که همه چیز رو شکل دهد و بدون قضاوت تفسیر کند.
به خود خیلی سخت نگیرید، تمرین مدیتیشن داشته باشید، به پیاده روی بروید و یا فیلم تماشا کنید.
از همان كودكی به ما میآموزند كه در دنيا برای خود اسم و رسمی به هم بزنيم. معروف و مشهور شويم. به موفقيت دست يابيم. وزير يا نخست وزير شويم. برندهی جايزه نوبل و شخصی استثنايی شويم – خلاصه اينكه برای خود كسی شويم. همهی كودكان با پندار «كسی شدن» مسموم ميشوند، در حاليكه در واقعيت، ما هيچكس هستيم. و اين واقعيت بينهايت زيباست!
– اشو
گاهی اوقات نمیدونیم که چه چیزی درسته و چی غلط. سردرگم و به نوعی گیج میشیم. در چنین حالتی باید به سراغ سکوت برویم و توجه خود را تنها به قلب معطوف کنیم.
هر چند ذهن دوباره ما رو به سمت اضطراب و سرزنش هُل میده، به آرامی دوباره به قلب توجه کنید. در چنین زمانی از قلب خودم میپرسم: «اکنون چه چیزی مهمه؟» اکثر اوقات جوابی نمیگیرم اما هر روز این سوال رو میپرسم و با دقت بیشتری به درونام گوش میدهم.
واقعیت اینه که هر وقت دچار استرس و اضطراب میشویم به این معنی نیست که زندگی موجب ایجاد استرس میشه، بلکه تنها ما دچار افکار استرس زا میشویم.
2- نوشتن
با نوشتن شرح حال درونی متوجه خواهیم شد که در ذهن و قلبمان چه میگذرد. برای نوشتن به ساختار و دستورالعمل نیاز نداریم. تنها کافیه یه کاغذ و خودکار بردارید و تمام آن چیزی که در ذهنتان چرخ میزند را روی کاغذ بیارید. نوشتن به ما کمک میکنه که آسانتر با قلب خود ارتباط برقرار کنیم.
مهم نیست که اسم این تمرین رو چی بذاریم: تمرین روزنامهنگاری، تمرین نویسندگی و یا نوشتن خاطرات. اسم و عنوان اصلا مهم نیست. تنها چیزی که برامون مهمه اینه: نتیجهی بینظیری که با نوشتن حاصل میشه.
روش نوشتن شرح حال درونی:
در مکانی آرام و ساکت بنشینید. یک کاغذ و خودکار بردارید و شروع به نوشتن کنید. هر آن چیزی که به ذهنتون میرسه رو روی کاغذ بیاورید. به غلط املایی یا اشکالات ساختاری جملات اصلا توجه نکنید.
هر چیزی که به ذهن و قلب شما میرسه رو بنویسید و نگران دیگر چیزها نباشید. مدت زمان این تمرین رو میتونید 5 تا 10 دقیقه در نظر بگیرید. حین تمرین کاری دیگر انجام ندهید و تمام توجه خودتون رو به نوشتن اختصاص بدهید.
برای دوری از حواسپرتی، میتونید آلارم گوشی رو روی 10 دقیقه تنظیم کنید و با خیال راحت به نوشتن بپردازید.
در پایان، بسیاری از افکارتون را روی کاغذ آوردهاید. اکنون ذهنتون روشنتر شده و قلبتون سبکتر خواهد شد.
نوشتن باعث ایجاد یه رابطهی درونی با خودمون خواهد شد. یه رابطهی بخصوص که منجر به شناخت علایق و استعدادهای فراموش شدهی خودمون میشه. با تمرین نوشتن روشنایی و وضوح به ذهن ما خواهد اومد.
3- قدمهای کوچک بردارید
اکنون ذهنتان روشنتر شده و بسیاری از سردرگمیهای گذشته ناپدید شده است. خب حالا باید چیکار کنم؟ در چنین زمانی از خودتون بپرسید که «برای رسیدن به علاقه و خواستههای خودم، چه قدم کوچکی رو باید بردارم؟»
شما میتونید هر نوع سوال دیگه ای از خودتون بپرسید. خودتون رو آزاد بگذارید و در مورد تمام راههای موجود سوالهای مختلفی مطرح کنید. بهتره زیاد به پیش داوریها اجازه خودنمایی ندهید و تجربهی شخصی خودتون رو مهمتر از تجربهی دست چندم دیگران بدانید.
اما در هر صورت هیچوقت قدمهای کوچک رو فراموش نکنید. شاید بپرسید که حالا چرا قدمهای کوچک؟ من میتونم کارهای خفن و بزرگی انجام بدم، پس چرا باید قدمهای کوچکی بردارم؟
همهی این حرفها درسته، ما میتونیم کارهای بزرگ و خارق العادهای انجام بدیم، میدونم که همیشه دوست داریم یک شبه دنیا رو تغییر بدیم، اما مسئله اینجاست که برای رسیدن به نتایج بینظیر باید قدمهای کوچک برداشت، قدمهایی کوچک و مستمر.
به یاد داشته باشید که رسیدن به موفقیتهای بزرگ تنها با قدمهای کوچک امکان پذیره.
برای همین گاهی اوقات باید سعی کنیم که هر روز بهتر از دیروز باشیم، حتی برای 1 درصد.
اگه به دنبال ایجاد تغییرات با دوام در زندگی خود هستید، پیشنهاد ما به شما کتاب «52 تغییر؛ با قدمهای کوچک شروع کنید»


منبع: Tiny Buddha
قسمت آخر متنت یعنییی عالی بود خیلی